می گویدهمان اول که رفتی نخند، جدی باش استادمان گفته چند روز اول جدی و بعد هم به مرور لبخند، آن وقت آن لبخند است که حکم جایزه را دارد و بیشتر می چسبد به جان دانش آموز در حالیکه کمی حرصم در می آید که یک دانشجوی سال دومی مرا نصیحت می کند و نقد می کند نحوه ی تعاملم را، تایید می کنم حرفش را و می گویمآره حواسم هست عادت کرده ام به نقدهای خواهرانه شان و قبول دارم نقدهایشان را، کم هم نه، زیاد چرا که تقریبا نه ماه در کلاس من حضور داشتند و دیده اند مرا و نحوه کلاس داری ام را به علاوه قریب 20 سال است که می شناسند مرا شاید بهتر از هر کس دیگر در راه به جمله بندی هایم فکر می کنم آدمی که سرش همزمان محفل افکار زیاد و گوناگون باشد، کمتر می تواند سخنران خوبی هم باشد به این فکر می کنم چه قدر همه چیز سریع پیش رفت،رفته بودم ابلاغ را بگیرم که هفته ی آینده مدرسه بروم، همان روز گفتند ظهر برو سر کلاس و من هم قبول کردم، چرا که حق مرا جوری دادند که انگار لطف کرده اند، اینطور شد که یک هفته مرخصی حلال تر
اشتراک گذاری در تلگرام