می گوید:همان اول که رفتی نخند، جدی باش! استادمان گفته چند روز اول جدی و بعد هم به مرور لبخند، آن وقت آن لبخند است که حکم جایزه را دارد و بیشتر می چسبد به جان دانش آموز.

در حالیکه کمی حرصم در می آید که یک دانشجوی سال دومی مرا نصیحت می کند و نقد می کند نحوه ی تعاملم را، تایید می کنم حرفش را و می گویم:آره حواسم هست!

عادت کرده ام به نقدهای خواهرانه شان و قبول دارم نقدهایشان را، کم هم نه، زیاد. 

چرا که تقریبا نه ماه در کلاس من حضور داشتند و دیده اند مرا و نحوه کلاس داری ام را. به علاوه قریب 20 سال است که می شناسند مرا.

شاید بهتر از هر کس دیگر 

در راه به جمله بندی هایم فکر می کنم. 

آدمی که سرش همزمان محفل افکار زیاد و گوناگون باشد، کمتر می تواند سخنران خوبی هم باشد. 

به این فکر می کنم چه قدر همه چیز سریع پیش رفت،رفته بودم ابلاغ را بگیرم که هفته ی آینده مدرسه بروم، همان روز گفتند ظهر برو سر کلاس و من هم قبول کردم، چرا که حق مرا جوری دادند که انگار لطف کرده اند، اینطور شد که یک هفته مرخصی حلال تر از شیر مادر را بی خیال شدم و راهی مدرسه شدم. 

یک کلاس38 نفره از دخترهای کلاس پنجمی 

برای معلمی که از ابتدا در مدرسه پسرانه تدریس داشته، ورود ناگهانی به جو دخترانه می تواند سکته ی خفیفی محسوب شود. 

سکته ای از سرخوشی، از ذوق، از سر آرامش! 

باورم نمی شود که وقتی پای تخته چیزی می نوشتم، خیلی کم صدا می آمد و خبری از سیلی و مشت و داد و ادا درآوردن نبود. 

وقتی گفتم مشغول نوشتن شوند، کیف کردم از دیدن آن همه خودکار کاکتوسی و هویجی و پری دریایی و رنگارنگ،حتی یک نفر هم نگفت دفتر و قلم نیاورده. 

تا آخر ساعت هم لباس هایشان تمیز ماند، بدون ذره ای خاک. 

صدایم آخر ساعت نگرفت و بدون چادر خاکی و مقنعه کج و معوج و گودی شدید و سیاهی زیر چشم برگشتم خانه. 

الان که دارم می نویسم دخترها مشغول وسطی هستند و در سایه روی نیمکت نشسته ام و لذت می برم از این همه خانومی، از این همه کمالات

فعلا که کسی برای اعتراض از غصب وسایل و جر زدن در بازی نیامده، تا ببینم چه می شود. 

آهان این را اول می خواستم بگویم که یادم رفت، اصلا برای گفتن همین آمدم اینجا

اینکه من نمی توانم ادای معلم های جدی را دربیاورم،هر چند می گویند معلم باید بازیگر خوبی باشد، اما من به این باور رسیده ام که باید خودم باشم. 

نه اینکه خودم خیلی خندان و همیشه مهربان و لطیفمنه

اما آن جذبه ای که استاد آن ها می گفت را هم ندارم 

و ایضا کاریزما هم ندارم

و امسال شاید اولین سالی ست که برایم داشتن این ها مهم نیست

من در درجه اول یک انسانم

یک آدم معمولی

که دوست دارد آنچه را که می داند انتقال دهد، مدل خودش، مدلی که بهتر بماند در یادها

من، یک زهرای معمولی، یک معلم معمولی که گاهی جدی و اغلب لبخند دارد هستم. 

امیدوارم این دو ماه باقی مانده مانند این دو روز همین طور به جانم بنشیند. 

چه مصیبتی داشتم با پسرها

ممنونم که نجاتم دادی خدا

 

معلم معمولی:)

معلم ,کلاس ,معمولی ,مدرسه ,معلم معمولی
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها